درباره ژرژ باتاي
«يك پاي در ميان استخوانهاي گور و يك پاي بر بستر ضيافت شهوت، باتاي از حقايق تاريكي ميگويد كه محور تمام تجربيات بشري است»
ژرژ باتاي در 10 سپتامبر 1897، در ناحيه بيون واقع در نواحي مركزي فرانسه متولد شد. پدرش بر اثر سيفليس به فلج عمومي مبتلا شده بود و به گفته باتاي، حتي هنگام بسته شدن نطفه او نيز كور بوده است. در مورد سلامت عقل مادر او نيز، شك و ترديدهايي وجود دارد.
خانواده باتاي در سال 1900 به منطقه رايمز نقل مكان ميكند. در سال 1914، همزمان با دريافت مدرك ديپلم و درست پيش از شروع جنگ جهاني اول، باتاي به مذهب كاتوليك گرويد. باتاي و مادرش شهر محل زندگيشان را كه در معرض اشغال آلمانيها قرار داشته، ترك ميكنند و پدرش را كه وضعش خرابتر از آن بوده كه بتوانند حركتش دهند، پشت سر جا ميگذارند.
پدر باتاي در 6 نوامبر 1915، در حالي كه مرتب هذيان ميگفته، پرخاش ميكرده و حاضر به پذيرفتن كشيش بالاي سر خود نبوده، ميميرد. اين وقايع تاثير شديدي روي باتاي بر جاي ميگذارند.
به ادعاي باتاي، از 1914 تا 1920، به ندرت هفتهاي ميگذرد كه او پيش كشيش به گناهانش اعتراف نكرده باشد. در 1917، باتاي با هدف كشيش شدن، به مدرسه مذهبي سن فلور ميرود.
باتاي در 1920 ايمانش را از دست ميدهد، «چرا كه كاتوليك بودنش باعث ميشود زني كه دوستش دارد اشك بريزد.» سپس به دانشكده شارتر ميرود و در 1922 از تزش با موضوع يك منظومه شهسواري قرن سيزدهمي دفاع ميكند.
سپس با يك بورس تحصيلي از مدرسه مطالعات اسپانيايي پيشرفته در مادريد، به اسپانيا ميرود و سفرهاي زيادي در اين كشور ميكند. در جريان اقامتش در اسپانيا، باتاي مرگ دهشتناك مانوئلو گرانرو، گاوباز اسپانيايي را از نزديك ميبيند.
اواخر سال 1922، باتاي با به دست آوردن شغلي در كتابخانه ملي، به پاريس برميگردد.
از 1923 تا 1928، باتاي بدون اينكه وارد محافل سورئاليستها شود، روابط نزديكي با آنها دارد. در همين دوران باتاي يك دوره موفقيتآميز روانكاوي را پشت سر ميگذارد كه او را قادر مي سازد تا بنويسد. در همين زمان او با سيلويا مكلز، كه يك بازيگر است، ازدواج ميكند و بچهدار ميشود. (بعدها، سيلويا پس از جدايي از باتاي همسر ژاك لاكان مي شود.)
با انتشار مجلهاي به نام Documents ، بسياري از كساني كه قبلاً عضو محافل دادائيستي و سورئاليستي پاريس بودهاند گرد باتاي جمع ميشوند. آندره برتون از دست باتاي خشمگين ميشود و تصور ميكند كه باتاي يك محفل ضدسورئاليستي به راه انداخته است.
مدتي بعد ازدواج باتاي و مكلز از هم ميپاشد، و باتاي رابطه پرحرارتي با كولت پونيه پيدا ميكند كه مرگش در 1938، ضربه شديدي به باتاي وارد ميكند.
در 1935، برتون و باتاي اختلافاتشان را كنار ميگذارند تا بر ضد دشمن مشتركي به نام فاشيسم كه در اين زمان اروپا را درمينوردد، متحد شوند.
در 1936 باتاي به همراه روژه كالو، ميشل لري و پير كلوسووسكي انجمن جامعهشناسي را تاسيس ميكند. سخنراناني كه در جلسات اين انجمن سخنراني ميكنند، همگي از روشنفكران تراز اول ساكن فرانسه در آن دوران هستند: ژان پل سارتر، والتر بنيامين، تئودور آدورنو، كلود لوي استروس و ...
در 1946 باتاي مجله مشهور و تاثيرگذار Critique را تاسيس ميكند. اين مجله در سالهاي بعدي نخستين آثار كساني چون رولان بارت، موريس بلانشو، ژاك دريدا و ميشل فوكو را منتشر ميكند.
باتاي كه به تازگي از بيماري سل مزمن رهايي يافته است، براي دومينبار ازدواج ميكند و دوباره بچهدار ميشود. در اين زمان باتاي با مشكلات مالي شديدي نيز دست و پنجه نرم ميكند. در 1949، شغلي به عنوان كتابدار در كتابخانه شارپنترا و در 1951 شغل مشابهي در كتابخانه اورلئان به دست ميآورد.
در سال 1961 و به كمك عوايد ناشي از حراج تابلوهاي نقاشاني چون پابلو پيكاسو، ماكس ارنست، هانري ميشو و خوان ميرو كه همگي از دوستان باتاي بودهاند، باتاي آپارتماني در پاريس ميخرد و تا حدودي ثبات اقتصادي پيدا ميكند.
باتاي در 8 ژوئيه 1962 در پاريس ميميرد.
«يك پاي در ميان استخوانهاي گور و يك پاي بر بستر ضيافت شهوت، باتاي از حقايق تاريكي ميگويد كه محور تمام تجربيات بشري است»
ژرژ باتاي در 10 سپتامبر 1897، در ناحيه بيون واقع در نواحي مركزي فرانسه متولد شد. پدرش بر اثر سيفليس به فلج عمومي مبتلا شده بود و به گفته باتاي، حتي هنگام بسته شدن نطفه او نيز كور بوده است. در مورد سلامت عقل مادر او نيز، شك و ترديدهايي وجود دارد.
خانواده باتاي در سال 1900 به منطقه رايمز نقل مكان ميكند. در سال 1914، همزمان با دريافت مدرك ديپلم و درست پيش از شروع جنگ جهاني اول، باتاي به مذهب كاتوليك گرويد. باتاي و مادرش شهر محل زندگيشان را كه در معرض اشغال آلمانيها قرار داشته، ترك ميكنند و پدرش را كه وضعش خرابتر از آن بوده كه بتوانند حركتش دهند، پشت سر جا ميگذارند.
پدر باتاي در 6 نوامبر 1915، در حالي كه مرتب هذيان ميگفته، پرخاش ميكرده و حاضر به پذيرفتن كشيش بالاي سر خود نبوده، ميميرد. اين وقايع تاثير شديدي روي باتاي بر جاي ميگذارند.
به ادعاي باتاي، از 1914 تا 1920، به ندرت هفتهاي ميگذرد كه او پيش كشيش به گناهانش اعتراف نكرده باشد. در 1917، باتاي با هدف كشيش شدن، به مدرسه مذهبي سن فلور ميرود.
باتاي در 1920 ايمانش را از دست ميدهد، «چرا كه كاتوليك بودنش باعث ميشود زني كه دوستش دارد اشك بريزد.» سپس به دانشكده شارتر ميرود و در 1922 از تزش با موضوع يك منظومه شهسواري قرن سيزدهمي دفاع ميكند.
سپس با يك بورس تحصيلي از مدرسه مطالعات اسپانيايي پيشرفته در مادريد، به اسپانيا ميرود و سفرهاي زيادي در اين كشور ميكند. در جريان اقامتش در اسپانيا، باتاي مرگ دهشتناك مانوئلو گرانرو، گاوباز اسپانيايي را از نزديك ميبيند.
اواخر سال 1922، باتاي با به دست آوردن شغلي در كتابخانه ملي، به پاريس برميگردد.
از 1923 تا 1928، باتاي بدون اينكه وارد محافل سورئاليستها شود، روابط نزديكي با آنها دارد. در همين دوران باتاي يك دوره موفقيتآميز روانكاوي را پشت سر ميگذارد كه او را قادر مي سازد تا بنويسد. در همين زمان او با سيلويا مكلز، كه يك بازيگر است، ازدواج ميكند و بچهدار ميشود. (بعدها، سيلويا پس از جدايي از باتاي همسر ژاك لاكان مي شود.)
با انتشار مجلهاي به نام Documents ، بسياري از كساني كه قبلاً عضو محافل دادائيستي و سورئاليستي پاريس بودهاند گرد باتاي جمع ميشوند. آندره برتون از دست باتاي خشمگين ميشود و تصور ميكند كه باتاي يك محفل ضدسورئاليستي به راه انداخته است.
مدتي بعد ازدواج باتاي و مكلز از هم ميپاشد، و باتاي رابطه پرحرارتي با كولت پونيه پيدا ميكند كه مرگش در 1938، ضربه شديدي به باتاي وارد ميكند.
در 1935، برتون و باتاي اختلافاتشان را كنار ميگذارند تا بر ضد دشمن مشتركي به نام فاشيسم كه در اين زمان اروپا را درمينوردد، متحد شوند.
در 1936 باتاي به همراه روژه كالو، ميشل لري و پير كلوسووسكي انجمن جامعهشناسي را تاسيس ميكند. سخنراناني كه در جلسات اين انجمن سخنراني ميكنند، همگي از روشنفكران تراز اول ساكن فرانسه در آن دوران هستند: ژان پل سارتر، والتر بنيامين، تئودور آدورنو، كلود لوي استروس و ...
در 1946 باتاي مجله مشهور و تاثيرگذار Critique را تاسيس ميكند. اين مجله در سالهاي بعدي نخستين آثار كساني چون رولان بارت، موريس بلانشو، ژاك دريدا و ميشل فوكو را منتشر ميكند.
باتاي كه به تازگي از بيماري سل مزمن رهايي يافته است، براي دومينبار ازدواج ميكند و دوباره بچهدار ميشود. در اين زمان باتاي با مشكلات مالي شديدي نيز دست و پنجه نرم ميكند. در 1949، شغلي به عنوان كتابدار در كتابخانه شارپنترا و در 1951 شغل مشابهي در كتابخانه اورلئان به دست ميآورد.
در سال 1961 و به كمك عوايد ناشي از حراج تابلوهاي نقاشاني چون پابلو پيكاسو، ماكس ارنست، هانري ميشو و خوان ميرو كه همگي از دوستان باتاي بودهاند، باتاي آپارتماني در پاريس ميخرد و تا حدودي ثبات اقتصادي پيدا ميكند.
باتاي در 8 ژوئيه 1962 در پاريس ميميرد.
No comments:
Post a Comment