Wednesday, March 10, 2004

دربست

دربست

مدتي بود كه افكار عجيبي به ذهنم مي‌رسید: «احساس مي‌كنم بعضي آدم‌ها، آدم‌هاي ديگري هستند. آدم‌هايي كه با من و شايد با ما فرق دارند. مثلاً وقتي سوار تاكسي مي‌شوند، موقع پياده شدن، پولي به راننده نمي‌دهند. راننده هم اصلاً به صرافت گرفتن پول نمي‌افتد، انگار رازي مشترك و توطئه‌اي پنهاني ميان‌شان وجود داشته باشد. اين آدم‌ها، آدم‌هاي خاصي هستند و در ظاهرشان عنصر برجسته‌اي به چشم مي‌خورد: موي بلندي، سبيل از بناگوش در رفته‌اي، كيف منحصر به فردي، عينك عجيبي... بالاخره چيزي هست كه آن‌ها را از من و شايد ما متفاوت مي‌كند. خيلي طول كشيد تا به اين قضيه مطمئن شدم. اول از تاكسي‌ها شروع شد و احساس اين‌كه بعضي آدم‌ها موقع پياده شدن پول نمي‌دهند. اوايل، اين را مي‌گذاشتم به حساب حواس‌پرتي خودم و اين‌كه لابد آن‌ها پول‌شان را داده‌اند و من حواسم نبوده است. خب طبيعي است كه آدم وقتي سوار تاكسي است، حواسش به همه جا باشد غير از وقايع درون تاكسي. آدم وقتي سوار تاكسي است، اغلب به وقايعي فكر مي كند كه در مقصد در انتظارش است، يا وقايعي كه در مبدا برايش اتفاق افتاده. هيچ‌كدام اين‌ها هم كه نباشد، اغلب در خيالات دور و دراز غوطه‌ور مي‌شود.»
«اين‌ها را كه به رافونه مي‌گويم، همه‌اش را ول مي‌كند و مي‌‌پرسد چه خيال‌هاي دور درازي، خيال كمان ابروي من، يا عاج مرمرين سينه‌هايم؟ من هم مي‌گويم عاج مرمرين ديگر چه صيغه‌اي است، سينه‌هاي تو بالاخره عاج است يا مرمر؟ كمي فكر مي‌كند، معلوم است كه نمي‌تواند ميان عاج و مرمر يكي را انتخاب كند. مي‌گويد تو چه فكر مي‌كني؟ مي‌گويم من كه تا به حال از نزديك عاج نديده‌ام، اما مرمر ديده‌ام، و مرمر هميشه سرد است، ولي سينه‌هاي تو گرم است. مي‌گويد پس سينه‌هاي من عاج است؟ عاج مرا ياد فيل مي‌اندازد و فيل ياد هندوستان. هندوستان جاي گرمي است. سينه‌هاي رافونه هم گرم است. اما عاج، تا آن جا كه من مي‌دانم، دراز و سفت و نوك‌تيز است. اما سينه‌هاي رافونه ، نرم و گرد و... نوك‌تيز است. اما سينة نوك‌تيز با عاج نوك‌تيز خيلي فرق دارد. سينه هر قدر هم كه نوك‌تيز باشد، نوكش از عاج كند‌تر است. در واقع سينة نوك‌تيز، نوعي صنعت لفظي است، صنعت مبالغه. درست مثل سينة سفت، وُاِلا كيست كه نداند سينه هر قدر هم كه سفت باشد، نرم‌تر از آن چيزي در دنيا پيدا نمي‌شود. »
حالا حتماً انتظار داريد جريان آشناييم با رافونه نرم‌تن را براي‌تان تعريف كنم....

براي خواندن متن كامل داستان نسخه PDF را از اين‌جا داونلود كنيد.

No comments:

Followers