هاینریش هاینه میگه: «جایی که کتابها را بسوزانند، کار به سوزاندن آدمها هم خواهد کشید.» اینو چند روز پیش دیدم، گفتم اینجا بنویسم یادم نره، چون با این وضع ایران احتمالا نباید تعجب کنیم که کار به اینجا هم بکشه، نه این که همین الانم با چاپ نکردن کار نویسندهها و مترجمها نمیسوزوننشون!!! نکتهی جالبش داشت یادم میرفت: هاینه اینو برای محکوم کردن سوزوندن قرآن در اسپانیای زمان تفتیش عقاید گفته.
اینم یه تعریف نهچندان دلچسب از روزنامهنگاری از هانتر اس. تامپسن که به قول خودش میخواست رماننویس بشه، روزنامهنگار شد: «روزنامهنگاری حرفه یا کسبوکار نیست. کلمهای مبهم و نامفهوم و دم دستی است برای حیف نونها و وصلههای ناجور- دری کاذب به ماتحت زندگی، مستراحی کثیف و پر از بوی گند شاش که بازرس ساختمان درش را تخته کرده، سوراخی که آن قدر گود هست که عرقخوری ولگرد کنار پیادهرو چمباتمه بزند و مثل شامپانزهای در قفس باغ وحش روی آن جلق بزند.»
و... خوندن رمان «عشق و آشغال» ایوان کلیما هم تموم شد، طول کشید، نمیدونم چرا، وسطش چند تا کتاب دیگه خوندم، ولی بدجوری حال داد، به دلم نشست، به مسائلی اشاره کرده بود که چند وقتیه مث خر توشون گیر کردم. بیخیال که جوابی براشون نداشت، همینش که یه نویسندهای اونور دنیا به این مسائل فکر کرده و احتمال زیاد خودش هم تو زندگیش تجربهشون کرده باعث قوت قلب بود. شنیدم تا حالا ازش رمان و داستانی ترجمه نشده، فقط مجموعه مقالات بوده. اگه کسی، مترجمی میخواد کلیما کار کنه، همینو ترجمه کنه یه حالی به خلقالله بده.
و یک سوال: خیلی وقتا شده موقع یا بعد از خوندن یه رمان خارجی تو دلم گفتم: آخخخخخخ، جانا سخن از زبان ما میگویی. غیر از «عشق و آشغال» کلیما چند وقت پیش که پدرم مرد و ما! شدیم الیور توییست، یکی از دوستان کتاب «مردهریگ» (اصلا مردهی این بودم که این کلمهرو یه جا استفاده کنم!) فیلیپ راثرو پیشنهاد کرد که خاطرات استاده از پدرش و رابطهشون، این کتابرو هم که خوندم آه از نهادم برآمد، و قبلتر با خیلی کتابهای دیگه مث اکثر کتابای هنری میلر و «ناتوردشت» سلینجر. میتونم یه لیست بلندبالا از این کتابا قطار کنم، ولی میخوام برم سراغ اون سوال:
چرا کم پیش میاد رمانای ایرانی این کارو با آدم بکنن؟ اسم نمیبرم، ولی خیلی زور بزنم دو سه تا کتاب یادم میاد که زخمه به دلمون زدن، بقیهشون چی؟ مشکل از منه یا از رماننویسای ایرانی که این قدر برداشت کجومعوجی از رمان و داستان و اصل کار یعنی زندگی دارن؟
اینم یه تعریف نهچندان دلچسب از روزنامهنگاری از هانتر اس. تامپسن که به قول خودش میخواست رماننویس بشه، روزنامهنگار شد: «روزنامهنگاری حرفه یا کسبوکار نیست. کلمهای مبهم و نامفهوم و دم دستی است برای حیف نونها و وصلههای ناجور- دری کاذب به ماتحت زندگی، مستراحی کثیف و پر از بوی گند شاش که بازرس ساختمان درش را تخته کرده، سوراخی که آن قدر گود هست که عرقخوری ولگرد کنار پیادهرو چمباتمه بزند و مثل شامپانزهای در قفس باغ وحش روی آن جلق بزند.»
و... خوندن رمان «عشق و آشغال» ایوان کلیما هم تموم شد، طول کشید، نمیدونم چرا، وسطش چند تا کتاب دیگه خوندم، ولی بدجوری حال داد، به دلم نشست، به مسائلی اشاره کرده بود که چند وقتیه مث خر توشون گیر کردم. بیخیال که جوابی براشون نداشت، همینش که یه نویسندهای اونور دنیا به این مسائل فکر کرده و احتمال زیاد خودش هم تو زندگیش تجربهشون کرده باعث قوت قلب بود. شنیدم تا حالا ازش رمان و داستانی ترجمه نشده، فقط مجموعه مقالات بوده. اگه کسی، مترجمی میخواد کلیما کار کنه، همینو ترجمه کنه یه حالی به خلقالله بده.
و یک سوال: خیلی وقتا شده موقع یا بعد از خوندن یه رمان خارجی تو دلم گفتم: آخخخخخخ، جانا سخن از زبان ما میگویی. غیر از «عشق و آشغال» کلیما چند وقت پیش که پدرم مرد و ما! شدیم الیور توییست، یکی از دوستان کتاب «مردهریگ» (اصلا مردهی این بودم که این کلمهرو یه جا استفاده کنم!) فیلیپ راثرو پیشنهاد کرد که خاطرات استاده از پدرش و رابطهشون، این کتابرو هم که خوندم آه از نهادم برآمد، و قبلتر با خیلی کتابهای دیگه مث اکثر کتابای هنری میلر و «ناتوردشت» سلینجر. میتونم یه لیست بلندبالا از این کتابا قطار کنم، ولی میخوام برم سراغ اون سوال:
چرا کم پیش میاد رمانای ایرانی این کارو با آدم بکنن؟ اسم نمیبرم، ولی خیلی زور بزنم دو سه تا کتاب یادم میاد که زخمه به دلمون زدن، بقیهشون چی؟ مشکل از منه یا از رماننویسای ایرانی که این قدر برداشت کجومعوجی از رمان و داستان و اصل کار یعنی زندگی دارن؟
3 comments:
مشکل از شخصیتهای زمانهای ایرانیه که هنوز خیلی شخصیت نیستن. شخصیتهایی که مث یه آدم واقعی تو زندگیت حفظ بشن. مثلا همون هولدن کالفیلد واقعیه، حتی تاریخیه. اما یه شخصیت رمان ایرانی رو بگو که اینجور "شخصیت" داشته باشه. نیست. یعنی من سراغ ندارم.
salam omid,
manam taze esgh o ashghalo khundam, kheili hal kardam, fasle avvale yeki az ketabasho ham tuye golestaneh tuye ye parvandeye 20-30safhe chap kardam.
do se ta az ketbasho daram mikhunam.
refighe ghadim, farzad
salam
jat kheili khaliye omid.
refighe ghadim
farzad
Post a Comment