Tuesday, December 16, 2008

ویرگول بعد از فاعل

خدا بیامرزه آقای خراسانی‌رو، از کلاس اول تا سوم دبیر ادبیات‌مون بود، تو دبیرستان جباریان مشهد. فکر کنم اون موقع شصت سالی داشت، داستان سال شصت و پنج، شصت و شیشه، با موهای یه دست سفید و ریش تمیز تراشیده، لامصب مورچه رو صورتش بکسواد می‌کرد، با سبیل تروتمیز و آنکادرشده، و کت و شلوارهای نه نو، ولی خوش‌رنگ و اتوخورده، برعکس دبیرای دیگه که همیشه لباساشون به تن‌شون زار می‌زد.
نشد این آقا یه درسو تا آخر تموم کنه، کلاسش کویت بود. اصلا نکته‌ای که می‌خوام بگم هیچ ربطی به آقای خراسانی نداره، فکر کنم دنبال بهانه بودم از معلمی که اصلا سعی نمی‌کرد چیزی‌رو بهمون حقنه کنه یا به‌زور مارو به درس خوندن واداره تقدیر کنم. ولی اصلا این طور نبود که وقت‌مون تلف شه، کلی جبروت داشت، صدای خوبی هم داشت، و خوب شعر می‌خوند، و تا دل‌تون بخواد شعر و ضرب‌المثل حفظ بود. هنوز صداش تو گوش‌مه وقتی شاهنامه می‌خوند. و در ضمن محبوب‌ترین دبیر مدرسه‌ی ما بود. روزای معلم باید می‌دیدین. بعدازظهر که می‌خواست بره خونه فقط هفت هشت تا از بچه‌ها دنبالش راه می‌افتادن با دست پر از هدیه و گل که ببرن بذارن تو پیکان قدیمی، ولی تروتمیزش. در حالی که دبیرای دیگه گوز هم دست‌شونو نمی‌گرفت.
آقای خراسانی اصلا مجسمه‌ی جریان سیال ذهن بود، اول کلاس کتابو باز می‌کرد، یه خط می‌خوند و بعد یاد یه شعر می‌افتاد، از اون‌جا می‌زد به زندگیش، تجربه‌هاش، سفرهاش، کتابایی که خونده بود، حکایت‌هایی که بلد بود. و ما از اون سر کلاس که بچه کونیا و خرخونا می‌نشستن تا ته کلاس که جای شرورترینا بود، هاج و واج زل می‌زدیم به دهنش. جیک کسی درنمی‌اومد. چشای همه می‌گفت بازم بگو، بازم تعریف کن!
القصه... این آقای خراسانی یه بار یه حکایتی گفت درباره‌ی ملک‌الشعرای بهار یا بدیع‌الزمان فروزانفر، فرقی نمی‌کنه. می‌گفت یه بار فلانی تو خیابون لاله‌زار تهرون (ببین این آقای خراسانی چه خالی‌بندی بود، اسم خیابونو هم می‌گفت، واقعا جوهر داستان‌گویی داشت) داشته می‌رفته، می‌رسه به یه دونه از این مغازه‌هایی که سوخته‌ی تریاک‌رو می‌خریدن یا می‌گرفتن به جاش تریاک می‌دادن به خلایق. رو شیشه‌ی مغازه نوشته بوده «تریاک موجود می‌باشد». آقا در مغازه‌رو باز می‌کنه، سرشو می‌کنه تو، به صاحب مغازه می‌گه: «اوستا، تریاکت مردمو کشته، می‌باشدت منو».
خلاصه آقای خراسانی این طوری به ما درس می‌داد، این طوری یاد می‌داد که «می‌باشد» غلطه، تخمیه. (عجب حاشیه‌ای، چه ویراژی رفتم!)
حالا این ویرگول بعد از فاعل هم مارو کشته. روزی نیست که بهش برنخورم تو خبرها. می‌گم خبرها، چون اصلا جای دیگه ندیدمش، نه تو کتابی، نه مقاله‌ای، نه چیزی. فقط تو خبرهای رسانه‌های خبری، حتما دیدین. و تا اون‌جایی که یادم میاد تا دوازده، سیزده سال پیش هم هم‌چین چیزی وجود نداشت، من که ندیده بودم. سال به سال داره بیشتر می‌شه. فکر کنم یکی از دستاوردهای روزنامه‌نگاری بعد از دوم خرداده. بعدا حتما می‌گم که چرا این ویرگول ناقابل بعد از فاعل نشون می‌ده که روزنامه‌نگاری بعد از دوم خرداد تهش باد می‌ده.
بابا، کی گفته بعد از فاعل باید ویرگول بذارین؟ اصلا می‌دونین ویرگول یعنی چی؟ چرا از مفعول جداش می‌کنین؟ مگه اتوبوسه که زن و مرد و فاعل و مفعول‌رو از هم جدا می‌کنین (این تیکه‌رو فمینیست‌ها نخونده فرض کنن)؟ علائم سجاوندی یا نقطه‌گذاری هر کدوم یه کاربردی و یه معنایی دارن. مثلا می‌خواین بدونین علامت تعجب به چه دردی می‌خوره، مقاله‌های حسین شریعتمداری‌رو بخونین. تو یه مقاله‌ی چهارصد کلمه‌ای دویست تا علامت تعجب می‌ذاره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (اینا واسه ادای احترام بود)
جالبه که خیلی از این روزنامه‌نگارای تخمی بعد از فاعل ویرگول می‌ذارن، بعد وقتی ویرگول لازم دارن به‌جاش نقطه‌ویرگول می‌ذارن. جل الخالق! البته وقتی این جماعت فقط از هفت صد تا کلمه واسه نوشتن استفاده می‌کنن، دیگه نمی‌شه انتظار داشت که بدونن نقطه‌ویرگولو کجا بذارن. فکر می‌کنین چون دو تا اسم پشت سر هم اومده، بعد از اولی ویرگول بذارین که خوندنش راحت‌تر بشه؟ مردم خر نیستن که نتونن درست بخونن، ذهن خودکار اینو پردازش می‌کنه. شاید ذهن شما اینو نمی‌تونه پردازش کنه، نمی‌دونم!
یه خبر جالب هم بگم و برم. نماینده مردم خرمشهر گفته «لنگه کفش‌های منتظر الزیدی دنیای متزلزل غرب را تکان داد». خدا شاهده اون شب که فیلمو دیدم حس کردم زیر پام لرزید، دنیای غرب بود داشت می‌لرزید! ما هم چه جای متزلزلی‌رو واسه زندگی انتخاب کردیم، زکی.
فکر نکنم تا چند روز بشه به خبرگزاری فارس سر زد، کل سایت‌شونو بوی گند کفش الزیدی ورداشته

No comments:

Followers